سفارش تبلیغ
صبا ویژن



سکـــوت






درباره نویسنده
سکـــوت
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اسفند 89


لینک دوستان
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
در انتظار آفتاب
###@وطنم جزین@###
افســـــــــــونگــــر
سکوت ابدی
چلچراغ شهادت
پاتوقی برای ایرونی ها
خاطرات دکتر بالتازار
یه دلتنگی-یه دلنوشته-یه عکس-یه عاشق
.: شهر عشق :.
قاصدک ولایت
ایران اسلامی
منطقه آزاد
محمدمبین احسانی نیا
رازهای موفقیت زندگی
کلبه تنهایی
عشق
♥Deltangi
مهاجر
غزلیات محسن نصیری(هامون)
... یاس ...
اینجا همه چی در همه
هیئت
اسمان
لاهوتیان
عدالت جویان نسل بیدار
تنهاترین
شعر دل
دیار برف
عشقولانه،رومانتیک، هم نفس بی نفس، فرشته کوچولو
مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL
ASIAN MARADONA
علی
خسته ام
از یک انسان
طراحی نقشه های ساختمانی
...دختر روستا...
قلب شکسته
نوجوونی از خودتون
.....خداحافظ رفیق
ME&YOU
سلام خوش امدید
بسوی ظهور
من وتو
نفس رضا...
چیزهای جالب
* امام مبین *
خاک پای کوه
عروسک
راه آسمان
زمزمه یهدایت
شهدا شرمنده ایم
فراموش شده
پایوند
گلبرگ
دهاتی
دهکده عشق
اینجا،آنجا،همه جا
وبلاگ صدف= عشق طلاست
عشق نردبانی برای لمس رویا ها
تنهایی من
زنگ تفریح
عشق صفا صمیمیت محبت
آشنا
ورود ممنوع
دو بال پرواز
اینجا همه چی درهمه
جزتو
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
سکـــوت


لوگوی دوستان












































وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :25077
بازدید امروز : 2
 RSS 
این گریه نیست این سهمم از درده سهم من از بغض نگاه تو

 

خواستم بیام اما دیگه دورم از تو و قلب بی گناه تو

 

خیلی پشیمونم حلالم کن با عشق تو بدجوری تا کردم

 

خیلی واسه جبرانشون دیره این حقمه خیلی خطا کردم

 

سزامه این تنهایی سزامه که تک تک لحظه هامو تنها سر کنم

 

سزامه این تنهایی سزامه که پیش چشم تو همه خاطراتمون و یکجا پرپر کنم

 

سزامه...

 



نویسنده » هیـــــــــس... . ساعت 12:14 عصر روز پنج شنبه 89 اسفند 19


محبوب من امروز به سراغ من آمد و در حالیکه چهره ی تند و چشمان آمرانه اش
که همیشه حالتی مهاجم داشت معصومیتی حاکی از فداکاری و ایثار گرفته بود،
گفت : دوست من ، تو را سوگند میدهم که نیاز من به داشتن تو که حیات من بدان وابسته است تو را در بند من نیارد. اگر میخواهی ، برو، اگر میخواهی ، بمان.! آنچنان که میخواهی "باش"بر روی این زمین ، در رهگذر تندبادهای آوارگی ،تنها رشته ای که مرا به جایی بسته بود گسست!اگر گفته بودی : بمان! میدانستم که باید بمانم و اگر گفته بودی : برو! میدانستم که باید بروم. اما...
اکنون اگر بمانم نمیدانم که چرا مانده ام و اگر بروم نمیدانم که چرا رفته ام.
چگونه نیندیشیده ای که یک انسان یا باید بماند یا برود و من اکنون در میان این دو نقیض ، بیچاره ام.
کسی که عشق رهایش میکند "بودن" ی است که نمیداند چگونه باید "باشد"؟
و چه دردی است بلاتکلیفی میان" وجود" و" عدم" جوهری که هویت خویش را نیافته است، جوهر رنج است. کسی که با "خود"نیز نیست!
چه تنهایی سختی...

دکتر شریعتی



نویسنده » هیـــــــــس... . ساعت 12:14 عصر روز پنج شنبه 89 اسفند 19


<      1   2      

دریافت کد آمارگیر سایت